.......

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من

کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

تو زندگی همه ما یه نفر وجود داره که همیشه هست و روزی تبدیل میشه به "او" ، دیگه مهم نیست بقیه چطور باشند چقدر خوبتر و یا بدتر از "او" باشند ، دیگه فرقی نداره آسمون آبی باشه یا ابری ، وقتی تبدیل شد به "او" میشود معیار سنجش ، میشود استاندارد خواسته هایت ، حالا مهم نیست لبخندهای بقیه چقدر میتونه شیرین و دلنشین باشه ، مهم اینه که این لبخندها شبیه همون منحنی ساده رو لبای "او" باشه، یک نفر که همه با اون مقیاس میشوند،یک نفر که دیگه مهم نیست چقدر از اخرین دیدارش گذشت ه، یک سال..دوسال  و شاید چند روز ، مهم اینه که خاطرش تو قاب دل میخ شده ، قابی که یه روز شکست و تنها اثر میخ کوبیده شده به دیوار دل باقی موند  همو نزخمی که که هیچوقت التیام پیدا نمیکنه...حالا اون یه نفر کنار هر تازه واردی ظاهر میشه و یادت میاره خواسته هات ُ،دوست داشتنهاتو  معیار سنجشتو...

همون "یک نفر " لعنتی که میتونه فقط با یه پیام بدون متن درد تمام روزهاتو کم کنه ، میتونه درد از تک تک استخونات بیرون بکشه و آرومت کنه ...

 

"همون حسی که نباید باشه ...اما هست"

اگه بهت یهکاری بدن و برات یه هدف تعیین کنند و تو به عنوان سرگروه یا مدیر قرار باشه به اون هدف بررسی جزئیات بیشتر بهشون اهمیت میدی یا کلیات؟...یکم فکر کردم و گفتم معلومه کلیات مهمه اگه آدم خودشو بیش از حد درگیر جزئیات کنه نمیتونه هیچ کاری پیش ببره د هی ریزتر میشه و یهو از کاه کوه میسازه ... یه لبخند زد و به کارش ادامه داد ... حالا ماه هاست که از اون روز میگذره و من هر روز ریزبین تر شدم،انقدر گیر دادم به جزئیات، انقد حساس شدم که کم کم روح خودمو خسته کردم ... برای اینکه زندگی آرومی داشته باشی و بتونی به اهدافت بررسی باید این ذره بین لعنتی بندازی دور و به همه چیز با چشم عادی نگاه کنی ... اگه قرار باشه دائما ذره بین دستمون باشه حتی از غذا خوردن هم میوفتیم چون اونوقت تازه میفهمیم که چقدر تو آب و ظرف غذا و سایر موارد میکرب و باکتری وجود داره و دیگه حتی نمیتونی لب به چیزی بزنی ... همیشه دقیق شدن رو جزئیات خوب نیست تو زندگی باید دید و گذشت ....

از تمام وبلاگهایی که داشتم خوش حالم هنوز این یکی نپریده ، یه وبلاگ قدیمی شاید میشه گفت اولین وبلاگی که داشتم و تازه یاد گرفته بودم چطور باید پست گذاشت ..یه وبلاگ که پره از کامنتهای خوش مزه ای که طعم اون روزها رو یادم میاره ، رفیقهایی که  میشه گفت بیشترشون دیگه نیستن و بیخبرم از شون ، از جوجه کلاغ و کلاغ عاشقی که عروسیشون گرفتن و میدونم حالا تو آشیانه گرمشون یه زندگی پر از عشق میگذرونند، نور امید بخش که همیشه دنبال بحث های دینی  بود و هر جا که حضور داشت همیشه بحث های چالشی پیش میکشید، عباس اقا و همسر گلشون که همیشه لطف داشتن و با حرف های شیرینشون خیلی چیزا بهم یاد دادند، آرام  بانویی که همیشه آرامش جانم بود ، شمسک بی معرفتی که هستا ولی انگار نیست.، رینبو دوست داشتنی که همیشه با حرفای من مخالف بود و اساسا خوشش میومد منو اذیت کنه ، آسمون عزیزی  که هنوز هم هست و شاهزاده سو که اولین و قدیمی ترین رفیق مجازی من بود و حالا شده یه رفیق واقعی یه رفیق مثل "خواهر"...

اما نمیدونم بین این دوستای قدیمی چقدر میتونم بگم احساس ناراحتی میکنم برای "سنتوری" که نفهمید چطور اذیتش کردم .. اما روزای خوب و پر از خنده ای و برامون رقم زد .. دوستی که هرجا باهم بودیم دوستان مارو از وبلاگشون به بیرون هدایت میکردن انقد که کل کل داشتیم...

حالا اون روزهای خوب رفت  و من تنها میتونم آرزو کنم این بچه ها هر کجا هستن شاد و سلامت باشند...

اما این روزها رفیقهایی از دنیای مجازی قدم به زندگی واقعیمون گذاشتن که بودنشون یه نعمته ، یه نعمت برای این روزهایی که  دست یافتن به محبت ، شادی ، حرفهای دلنشین و راحت بودن با آدمها جز سخت ترین کار هاست...دوستهایی که مثل آب زلال و جاری هستند  .. هیچ  چیزی به دل نمیگیرن و یاد گرفتن  همیشه به آدم لبخند هدیه بدن ، من از این دنیای مجازی ممنونم بخاطر وجود دوستهایی به این خوبی ...

 

به زندگی بعضی از ادمها از دور که نه ، از نزدیک که نگاه میکنم وقتی  رفتار دو نفر  که تازه باهم ازدواج کردن میبینم هزار و یک سوال تو ذهنم رژه میرن ، تمام قواعد و باید ها و نبایدها تو ذهنم رژه میرن و فکر میکنم چقدر مفاهیم دارن عوض میشوند..پسری که با اون روحیه سخت و مغرورانش و دستهای مردونه، تمام روزهای زندگیش صرف سر و کله زدن با تنش ها و ناسازگاری های روزگار میکنه، حالا که نیاز به یکم مهربانی و ملایمت و روحیه لطیف زنانه داره ، اسیر دخترهایی میشه که این روزها سیر خوشبختی وبه اصطلاح خودشان "شاخ" بودن را تو رفتار های مردونه میبینن، دخترهایی که روحیه دخترونشون مفت و ارزون به دنیا فروختن و به جاش یه روحیه مردونه و سرسختانه به عاریه گرفتن، دخترهایی که به جای شنیدن کلمات دلگرم کننده ای مثل  "جانم"، "عزیزم"، "مرد_من" و ...از زبانشان ، حالا اسیر کلماتی هستند مثل "لوتی" ، "ویسکی من"، و کلماتی که هیچوقت تو شان یه دختر نیست بیانشان(منظور همان کلمات منشوری است)، دخترهایی که به جای ظرافت زنانه و ناخنهای لاک زده و شیطنتهای مخصوص دختران ، حالا درگیر رفتارهای پسرونه ای شدن که میتوان گفت دیگه هیچ تفاوتی میان  خصلت های دخترانشون با خصلتهای مردونه نیست، در صورتی که یه مرد هیچوقت نیازی نداره به حضور یه دختر با خصوصیات مردونه ، یه مرد نیاز داره با دختری با همان لطافت ها و ظرافت ها و شیطنت های زنونه ...

 

حالا برعکسش هم اتفاق میفتد، دخترایی که ظرافت و شیطنت های دخترونشون فراموش نکردن و هنوز هم حضورشون باعث شادی ، همون دخترهایی که تو هر جمعی باشند یقین داری زندگی جریان داره و لبخند رو لبات همیشه باقی میمونه، دخترها نیاز دارن به تکیه گاهی محکم به دستهای مردونه ای که بهشون اعتماد بده  و بهشون بفهمونه تا وقتی حضور دارن اجازه نمیدن هیچ اتفاقی آرامششون بهم بزنه ، اما پسرهایی هستند که دیگر مردانگی ندارند و به جای دستهای  ضمخت مردونه ، دستهای ظریف دخترونه دارن و به جای صورتی مردونه و با ته ریش و ابروهای پر پشت  صورتی ظریف و زنانه را به جان خریدن همان پسرهایی که به جای "مرد" باید بهشون گفت " اوا خواهر "...

 

اصلا  هارمونی زندگی بهم ریخته ، ارزشها برگشته ، و کمتر افرادی از بودن در کنار هم احساس خوشبختی میکنند...شاید یکی ار دلایل بالای طلاق همین باشد  مردها نیاز به رفتار دخترونه دارند ، و دخترها نیاز به رفتار مردانه اما انگار این روزها همه با کسی از جنس خودشون زندگی میکنند فقط ظاهرشان متفاوت است...

 

دروازه قلبت را باز کن و مرا مایوس نکن  اما میدانم که دل شکسته خواهم شد

سراپای وجودم خواهان توست تو را دوست دارم اما نمیتوانم بر زبان اورم

تو را میپرستم  اما گویای ان نیستم زمانیکه تو را میبینم کلماتی در ذهنم ترکیب  نمیشود و فکرم همچون کبوتر سبکبال از تنفس به پرواز در می اید

ماه در چشمان تیره و تار میشود و دستانم به لرزش می افته اما چشم را به اسارت میکشانم

چون تو را دوست دارم..از اتش  عشق تو میلرزم،عزیزم انقدر دوستت دارم که می پرستمت که بی تو قلبم میمیرد..

 

 

دریغا..تو احساس اگر داشتی

دلت را چو من مفت میباختی

برای خود ای ایزد بی خدا

خدایی دگر نیز  می ساختی

من ندانستم از آغاز که نیرنگ و فریب

خفته در پرده چشمان بدین زیبایی