.......

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من

کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

با دلی عاشق آمد ، قرار بود گوسفندی را قربانیت کند، اما قدم در قربانگاه آدمیان نهاد ،با خبر باش ابراهیم! اسماعیلت قربانی شد!!!

از بچگی به جز اسم اصلی و رسیمم که تو صفحه اول شناسنامه جهت احراز هویت ثبت شده ، اسامی و القاب متفاوتی داشتم و دارم و این القاب خیلی بیشتر از اسم اصلیم مورد توجه قرار میگیرند ...:|
از همان طفولیت به خواست برادر اسم مستعار یا دوممان شد مژگان ، پدر گرامی که علاقه شدیدی به بُزغاله احتمالا داشتند در 90% موارد بنده را باالقابی چون " بزغاله کوچولو"، "بزغاله ی بابا" و... صدا مینمودند...
دوست پدر که اتفاقا خیلی هم بنده را دوست میداشتند و احتمالا با دیدن چهره مبارک بنده یادِ "زی زی گولو " می افتادند هر بار که میخواستند صدام کنند بلند فریاد میزدند "زیییییییییی زییییییییییییی گووووولوووووووووو" :|
گذشت و راهی مدرسه شدم و خوش حال از اینکه قدم به وادی علم وفرهنگ گذاشتم بسی مسرور بودم:)) اما دیری نگذشت که همان سال اول از سوی همکلاسی های محترمه به "بی دندون" معروف شدم:|و در ذهن اکثر بچه های گُل "بی دندون" بودن نوع دیگر از "دراکولا" بودن است و در نتیجه عده ای "دراکولا " را هم اضافه نمودند به القاب بنده:|
چند سال گذشت و دوران راهنمایی فرا رسید، خواهر یکی از دوستان امده بود دنبالش تا ببرش خونه و تا چشمش به من افتاد با لحنی خیلی ملوسانه ای فرمودند : واااااااااااااای چه "پیشی  نازی " :| و اینگونه بود که پیشی نیز به افتخاراتمون اضافه شد:|
و دوران دبیرستان فرا رسید ... همان روزها بود که به خاطر شیطنت زیادم سر کلاسها یکی از معلمین خیلی شیک و مجلسی به من لقب " مارمولک" را داد و هرجلسه با یاد آوری این موضوع آن هم با لحن بسار جدی به این صورت : "تو یک مارمولکی  هستی که نگو.." و انوقت تمام کارهای دیگران را نیز گردن من مینداخت و از کلاس اخراجم میکرد:| و بچه ها که در جریان بیگناهی بنده بودند با حالت شوخی و اذیت کردن من ، به محض دیدن من میگفتن " چطوری مارمولک":|
گذشت و وارد دانشگاه شدم و از سوی دوستانِ هم دانشگاهی به القابی چون "وروجک"، "ویتامین من" ، "هویج ِ من" و "فاطی کماندو" منصوب شدم :|
گذشت و دیگر لقب جدیدی نگرفتیم تا اینکه  "عمه" شدم و به مقام "عمه " بودن منصوب شدم :)))
و از طرف هرکدوم از برادرزاده ها به یه شخصیت تشبیه شدم و با همان لقب صدام میکنند ، این القاب شامله : "مووووووووووش" و "میگ میگ " میباشند:| :)))
 واینگونه بود که برای خودم یه پا سلطان القاب شدم :)))

+اینم بگم تغییرات اسم من به همینا ختم نمیشه مثلا همین اسم " مژگان" سیر نزولی داشته برای خودش به این صورت:
مژگان
مجگان
مژی
مجی
مُج
مُج مُجی
ج

ینی این اخریه خودمو داغون کردا :))))

پی نوشت: عرضم به خدمتتون دو مورد از القابمون از قلم افتاده بود گفتم بیام اضافه کنم تو گنجینه خاطراتم بمونه:))
"اسکلت" و "سُکی" :| این دومورد رو هم دو دوست بسیار عزیز بهم میگن  :)))

فکر کنم دیگه تموم شد :))))