سوژه عکاسی
سرش را به صندلی تکیه داده ،دستش از شیشه ماشین بیرون برده و میان انگشتان ظریف و کشیدش یه سیگار آروم آروم داشت خاکستر میشد .... لبهای اناری رنگش و دود سفید رنگ سیگار که از دهانش خارج میشد سوژه خوبی برای عکاسی بود ... هر دفعه پک محکم تر و مصمم تری به سیگار میزنه و گوش به حرفهای پسرهای جوانی میسپاره که حالا برای حرف زدن باهاش کنار ماشینش توقف کرده اند و گاه گاه به حرفهای خودشون میخندن، تیکه میندازن و وقتی جوابی نمیشنون با حالتی عصبی و با پروندن حرفی تند راهشون میکشن و میره ... انگار یه مجسمه نشسته و چشم به انتهای خیابون بسته بی جان و بی روح ...ماشین روشن میکنه و آروم میون هجوم ماشینهای رنگا وارنگی که بخاطرش وایستادن محو میشه .. و من که فراموش میکنم از سوژه عکاسیم عکس بگیرم...
بعدا نوشت: دوست جان_ معرکه ، خب من الان بزنم کتلت بشی ؟؟با این راهنمایی کردنت؟؟:)))) چند تا اشتباه داشتی تو کامنتت