زیرزمین خاطرات
از پله ها آروم پایین میرم ، هر چی جلوتر میرم تاریکتر میشه ، زیرزمین تاریک با هوای گرفته ، هر تکونی که میخورم کلی گرد وخاک تو هوا پخش میشه ، فکر میکردم ترسناک تر از این حرفها باشه ، اما بیشتر شبیه به یک گودال عمیق برای چال کردن خاطرات قدیمی ِ ، آلبوم عکس های قدیمی ، قاب عکس های قدیمی که شیشه هاشون شکسته، لوح تقدیری با شیشه های شکسته و اسمی که زیر یه مشت خاک مخفی شده ، گلدونهای قدیمی ، کتابها، اسباب بازی ها و...، صدای تیک تیک شیر آب قدیمی پشت درهای بسته اتاق ، چر ادروغ یه لحظه با خودم فکر کردم شاید هنوز کسی تو اون اتاق قدیمی باشه، بود یه نفر بود حسش میکردم ، آدمی که سالها پیش خاطراتش رو اینجا دفن کرده ، مثل لبخندهای زهره، درس خواندنهای زهرا خانوم ، مثل بوی خوب غذاهای آقای آشپز که اسمش رو بخاطر نمیارم ، مثل تمام اتفاقات خوبی که حالا تو یه زیر زمین 40-50 متری دفن شدند...
- ۹۵/۰۳/۲۱