زین چنین افتد بسی در راه عشق
سکوتـــــــ | |
۰ نظر
دروازه قلبت را باز کن و مرا مایوس نکن اما میدانم که دل شکسته خواهم شد
سراپای وجودم خواهان توست تو را دوست دارم اما نمیتوانم بر زبان اورم
تو را میپرستم اما گویای ان نیستم زمانیکه تو را میبینم کلماتی در ذهنم ترکیب نمیشود و فکرم همچون کبوتر سبکبال از تنفس به پرواز در می اید
ماه در چشمان تیره و تار میشود و دستانم به لرزش می افته اما چشم را به اسارت میکشانم
چون تو را دوست دارم..از اتش عشق تو میلرزم،عزیزم انقدر دوستت دارم که می پرستمت که بی تو قلبم میمیرد..
دریغا..تو احساس اگر داشتی
دلت را چو من مفت میباختی
برای خود ای ایزد بی خدا
خدایی دگر نیز می ساختی
من ندانستم از آغاز که نیرنگ و فریب
خفته در پرده چشمان بدین زیبایی