شبی بود سیاه آسمان گریه می کرد...
سر بر سینه ام نهاد و گفت:
قشنگترین قصه ها را برایم بگو...
نگاهم را به چشمانش دوختم و گفتم:
چشمانت را ببند تا برایت زیباترین قصه ها را بگویم..
چشمانش را بست و من آهسته بروی لبانش خم شدم و ...
قصه بوسه را برایش بازگو نمودم...
اگر چشمان من زیباست توئی فانوس شبهایش
اگر حرفی زدم از گل توئی معنا و مفهومش