مـَرد نـالـه مـیـکـُنـد و ایـن زَن اسـت کـه مـیـخـَنـدد
از مادرم که داشت هیزم های زیر دیگ را مرتب میکرد پرسیدم آن نقطه های نورانی چیست؟
اوهم نگاهی به آسمان کرد و گفت: آنها ستاره اند ، روزنه هایی که در پرده شب ایجاد کرده ایم
-چگونه؟
-ما انسانها روزگاری در آسمان بودیم ،در ابدیت ،اما هنگام فرود آمدن به زمین پرده تاریک شب را سوراخ کردیم و حالا هم از آن روزنه ها نور ابدیت می تابد و یادآور آن است که از کجاییم و به کجا خواهیم رفت. از این رو هر کسی ستاره ای دارد و هنگام مردنش از آنجا اوج میگیرد و بر میگردد.
ما زمینی نیستیم ، میخواهیم بازگردیم ، اما غافل از آنکه دیگرانی را هم به این دنیا می کشانیم . درست مانند کوهنوردی که هنگام پرت شدن به ته دره به جای بالا کشیدن خود دوست را هم میگیرد و به این ترتیب او را نیز به ته دره می کشاند.
شاید مثل ما زمینی ها مانند آن جوجه قناری باشد که در قفس متولد شد. او که هر طرف می پرید میله های قفس را می دید فکر میکرد همه چیز در قفس است و فقط خود اوست که رهاست. خوشحال بود که مارها و گربه ها در قفس هستند و نمیتوانند به او آسیبی برسانند. اما تمام نگرانی و دلسوزی هایش برای قناری هایی بود که آن سوی میله های قفس بودند. شاید ما زمینی ها هم مانند آن جوجه قناری اسیر هستیم و هنوز ناآگاه از جرم و محکومیت خود! و برای آنهایی که هنوز متولد نشده اند و آزادند دلسوزی می کنیم و می خواهیم آنها را به قفس بیاوریم تا طعم زندگی را بچشند. اما درست تر آن است که بگوییم همه مردم بچه های خود را به دنیا می آورند تا تنها نباشند نه اینکه بخواهند آنها را به دنیایی بهتر بیاورند. حال وقتی بچه ها می ایند در چشم به هم زدنی دوره محکومیت پدرها و مادرها تمام میشود و دنیا را ترک میکنند و بچه ها یشان را تنها میگذارند . بچه ها نیز اینک بزرگ شده اند برای جبران تنهایی خود کودکانی دیگر به دنیا می آورند و این چرخه بارها و بارها اتفاق می افتد