اینجوری که بوش میاد ...تموم میشه قصه ما
سکوتـــــــ | |
۰ نظر
کلمه به کلمه حرفاش خاطرات چند ساله رو برام زنده میکنه ...دلم میخواد ازش بخوام تا جواب تمام علامت سوال های ذهنم بده ... یاد خنده هاش میوفتم ...یاد خانوم منشی هجده ساله ...گونه هام خیس اشکام میشه ... کاش میشد اون روزا برگرده ... میپرسه تهران بودی دیگه؟؟ آره آره ... چه بد؟ ... چرا؟ ...و دوباره دلهره میگیرم .. دنیای آروم من حالا شده تلاطم امواج سهمگین خاطراتت ... حواست کجاست من دارم میرم مواظب خودت باش ... باز من میمونم و خاطراتی که خواب از چشمام میگیره ....