یکی از مسخره ترین رفتارها ی رایج اینکه همه تصور میکنند حق با خودشونه ، حرف میزدن و هر لحظه تن صداشون بالاتر میرفت و حالت عصبی تر به خودشون میگرفتن ، کم کم همه ساکت شدن و فقط صدای دونفر میپیچید که سعی میکردند هر کدوم حرف خودشون به کرسی بنشونن، رفته رفته کار به جایی رسید که هر کدوم با به وسط کشیدن وضع مالی و سایر امتیازهاشون سعی بر این داشتن که بگن ببین من چون فلان چیز دارم برتر از تو هستم و به همین دلیل حرف من درست تره ، اما ماهایی که از دور شاهد ماجرا بودیم میخندیدیم ، اینکه هر دو یه حرفو میزدند اما محتاج بودن به اینکه دیگری تسلیمش بشه و بگه حق با توئه با نگاهی پیروزمندانه به بقیه نگاه کنه
با خودم فکر میکردم واقعا چقدر افکار ما آدمها میتونه مزخرف باشه ، اینکه همیشه سعی کنیم همه چی به نفع خودمون باشه و بقیه رو یه جورایی زیر دین ببریم ، نمیدونم چه لذتی داره که تمام تلاشمون بکنیم تا نشون بدیم دیگران در حد ما نیستن و همیشه اصرار داریم بگیم حق با ماست و دیگران هیچی نمیفهمند ...
دوباره حواسم به بحث هاشون پرت شد ، به ایستگاه مورد نظر رسیدم پیاده شدم و بیخیال از این همه جنگ روانی داخل مترو زیر بارون زمستانی قدم زدم ...
- ۹۴/۰۴/۲۷