یوقتایی احساس میکنی آزاد_آزادی،دنیات پر از حس های خوبه، تا چشم کار میکنه همه چیز قشنگ و دوست داشتنیه، چشمت به آسمون میوفته، میشی یه پرنده با هزارتا آرزوی ریز و درشت، به خودت میگی الان وقتشه باید پرواز کنی و اوج بگیری، تمام قوا تو جمع میکنی، یه نفس عمیق میکشی و با قلبی پر از آرزو آماده پرواز میشی، حساب همه چیز رو کردی یه لبخند میزنی و بالهاتو باز میکنی ،اما همینکه میخوای اوج بگیری سرت با یه میله آهنی عصابت میکنه، سرت گیج میخوره و نقش زمین میشی، تازه میفهمی این دنیای قشنگ همش ساختگی بوده فقط برای نگهداشتن پرنده کوچیک دوست داشتنی ...اونوقت آروم میشی، گوشه گیر میشی، و تمام آرزوهات تک به تک از بین میرن، اونوقته که مرگ تدریجی ات شروع میشه، به همین سادگی، با همین ظاهر سازی شیک و مجلسی، خیلی ساده و آروم امید رو تو دلت میکشن ....