از تمام وبلاگهایی که داشتم خوش حالم هنوز این یکی نپریده ، یه وبلاگ قدیمی شاید میشه گفت اولین وبلاگی که داشتم و تازه یاد گرفته بودم چطور باید پست گذاشت ..یه وبلاگ که پره از کامنتهای خوش مزه ای که طعم اون روزها رو یادم میاره ، رفیقهایی که میشه گفت بیشترشون دیگه نیستن و بیخبرم از شون ، از جوجه کلاغ و کلاغ عاشقی که عروسیشون گرفتن و میدونم حالا تو آشیانه گرمشون یه زندگی پر از عشق میگذرونند، نور امید بخش که همیشه دنبال بحث های دینی بود و هر جا که حضور داشت همیشه بحث های چالشی پیش میکشید، عباس اقا و همسر گلشون که همیشه لطف داشتن و با حرف های شیرینشون خیلی چیزا بهم یاد دادند، آرام بانویی که همیشه آرامش جانم بود ، شمسک بی معرفتی که هستا ولی انگار نیست.، رینبو دوست داشتنی که همیشه با حرفای من مخالف بود و اساسا خوشش میومد منو اذیت کنه ، آسمون عزیزی که هنوز هم هست و شاهزاده سو که اولین و قدیمی ترین رفیق مجازی من بود و حالا شده یه رفیق واقعی یه رفیق مثل "خواهر"...
اما نمیدونم بین این دوستای قدیمی چقدر میتونم بگم احساس ناراحتی میکنم برای "سنتوری" که نفهمید چطور اذیتش کردم .. اما روزای خوب و پر از خنده ای و برامون رقم زد .. دوستی که هرجا باهم بودیم دوستان مارو از وبلاگشون به بیرون هدایت میکردن انقد که کل کل داشتیم...
حالا اون روزهای خوب رفت و من تنها میتونم آرزو کنم این بچه ها هر کجا هستن شاد و سلامت باشند...
اما این روزها رفیقهایی از دنیای مجازی قدم به زندگی واقعیمون گذاشتن که بودنشون یه نعمته ، یه نعمت برای این روزهایی که دست یافتن به محبت ، شادی ، حرفهای دلنشین و راحت بودن با آدمها جز سخت ترین کار هاست...دوستهایی که مثل آب زلال و جاری هستند .. هیچ چیزی به دل نمیگیرن و یاد گرفتن همیشه به آدم لبخند هدیه بدن ، من از این دنیای مجازی ممنونم بخاطر وجود دوستهایی به این خوبی ...