.......

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من

کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه

۱۵ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

میخواستم گرد شادی را همه جا بپاشم، همان موقع که بچه بودم و برای اولین بار غم سراغم آمد آنقدر با خودم کلنجار رفتم تا آخر سر به خودم قول دادم، میدانستم قول که بدهم دیگر محال است زیرش بزنم، قول دادم به خودم ساده بگذرم و به تمام آدمها پالس های مثبت و پر انرژی بدهم، میخواستم لااقل تو دنیای کوچیک خودم شادی برقرار باشد، باور داشتم با یه شروع ساده ،میتوانم کم کم گرد این شادی رو به دلهای همه بریزم، اما امروز سخت شکست خوردم، یکی از بزرگترین شکست ها همینه که آدم خودشو یادش بره، فراموش کنه چه قول هایی به خودش داده و پای دل خودش نمونه.

 

چقدر ساده بودم که فکر میکردم با خوبی و مهربونی میشه خیلی چیز ها رو تغییر داد. گاهی باید نگاه رویاییمون از زندگی برداریم و چشمامون باز کنیم و باور کنیم مردم این شهر دروغ شنیدن را دوست دارند، دروغ گفتن را هم، باید باور کرد که دلهای آدما سیاه شده و با هیچ محبتی این سیاهی پاک نمیشه، باید راحت دست کشید از این آدمها مثل دستمال چرکی که به راحتی به سمت سطل زباله پرتاب میشه، باید دور این آدمها رو خط کشید ،هر آدمی ارزش دوست داشته شدن و محبت کردن را ندارد.

 

لطفا مراقب قلبهاتون باشید ...

دستهایم یخ زده

برف میبارد

 

و

 

من

 

دستهایت را کم دارم

تـو عـاشـق مـیـشـوی

                          و

                             مـن دچـار قـشـاع مـیـشـوم

67

قرارمان عاشقی بود

 

فصل انگور های نابِ شیرازی

 

انارها هم ترک خوردند و تو نیامدی! !!

 

قرارمان عاشقی بود ...

 

همین!

از مادرم که داشت هیزم های زیر دیگ را مرتب میکرد پرسیدم آن نقطه های نورانی چیست؟

اوهم نگاهی به آسمان کرد و گفت: آنها ستاره اند ، روزنه هایی که در پرده شب ایجاد کرده ایم

 

-چگونه؟

 

-ما انسانها روزگاری در آسمان بودیم ،‌در ابدیت ،اما هنگام فرود آمدن به زمین پرده تاریک شب را سوراخ کردیم و حالا هم از آن روزنه ها نور ابدیت می تابد و یادآور آن است که از کجاییم و به کجا خواهیم رفت. از این رو هر کسی ستاره ای دارد و هنگام مردنش از آنجا اوج میگیرد و بر میگردد.

 

ما زمینی نیستیم ، میخواهیم بازگردیم ، اما غافل از آنکه دیگرانی را هم به این دنیا می کشانیم . درست مانند کوهنوردی که هنگام پرت شدن به ته دره به  جای بالا کشیدن خود دوست را هم میگیرد و به این ترتیب او را نیز به ته دره می کشاند.

شاید مثل ما زمینی ها مانند آن جوجه قناری باشد که در قفس متولد شد. او که هر طرف می پرید  میله های قفس را می دید فکر میکرد همه چیز در قفس است و فقط خود اوست که  رهاست. خوشحال بود که مارها  و گربه ها در قفس هستند و نمیتوانند به او آسیبی برسانند. اما تمام نگرانی و دلسوزی هایش برای قناری  هایی بود که آن سوی میله های قفس بودند. شاید ما زمینی ها هم مانند  آن جوجه قناری اسیر هستیم و هنوز ناآگاه از جرم و محکومیت خود! و برای آنهایی که هنوز متولد نشده اند و آزادند دلسوزی می کنیم و می خواهیم آنها را به قفس بیاوریم تا طعم زندگی را بچشند. اما درست تر آن است  که بگوییم همه مردم بچه های خود را به دنیا می آورند تا تنها نباشند نه اینکه بخواهند آنها را به دنیایی بهتر بیاورند. حال وقتی بچه ها می ایند در چشم به هم زدنی دوره محکومیت پدرها و مادرها تمام میشود و دنیا را ترک میکنند و بچه ها یشان را تنها میگذارند . بچه ها نیز اینک بزرگ شده اند برای جبران تنهایی خود کودکانی دیگر به دنیا می آورند و این چرخه بارها و بارها اتفاق می افتد