.......

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من

کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه

۳۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

دیشب من بودم و یاد تو!

دیشب من بودم و شب بود ویاد تو
دیشب فاصله میان یاد تو و من وپنجره و شب را تنها یاد تو پر میکرد
دیشب سجاده سپید نیازم را در حرم سبز راز تو گسترده بودم و
تمام فرشتگان را به بزم عاشقانه ام دعوت کرده بودم و
 امروز آمده ام تا بگویم بی تو بودن چقدر سخت است
آمده ام تا همه سبد های سپید دعایم را با تک گل محبت تو اجابت کنم
پس مرا بپذیر....

کلیسا

برای پیدا کردن شخصی مجبور شدیم به کلیساها مراجعه کنیم، تا شاید ردی از فرد مورد نظر پیدا کنیم، تا امروز هیچوقت پام رو تو هیچ کلیسایی نذاشته بودم ،ولی هروقت از کنار کلیساها رد میشدم دلم میخواست برم و محیطش رو ببینم. در ورودی باز شد وارد شدیم، یه دختر پانزده -شانزده ساله با موهای نامرتب و لباس های نامرتبتر، که از ظاهرش معلوم بود طفلک را از خواب بیدار کردیم، همانطور که سگ سفید رنگش را بغل گرفته بود اومد خوش آمد گویی گفت و مسیر را بهمون نشون داد، حیاط کلیسا فوق العاده تمیز و دلباز بود، گلهایی که با سلیقه تمام اطراف حیاط گذاشته شده بودند این زیبایی را دو چندان میکرد، مجمسه حضرت مریم گوشه سمت راست حیاط بود و با گلها اطرافش تزئین شده بود،با دیدن این بخش خیلی خوب میشد حضرت مریم را در بهشت تصور کرد ،کمی جلوتر مقبره اسقف سابق بود، تا انتها راهرو رفتیم تا به دفتر کلیسا رسیدیم، فضای اتاق و چیدمان تمثیل حضرت مریم و عیسی مسیح انقدر زیبا بود که محو تماشاشون شدیم و یادمون داشت میرفت چرا اصلا اومدیم اینجا!بعد از حرف زدن و به نتیجه نرسیدن ،موقع برگشت رو به همراهان گفتم یه احساس خوبی ندارید اینجا؟رفتار مسیحیان و میزان دینداری و احترامی که قائل هستند برای آیینشون ،به آدم احساس خوبی میده، رفتارهای خوب و مودبانه و مهربانانه ای که دیگران را مطیع خودشون میکنندو با رفتار و عمل خوبشون دین و مذهبشون را تبلیغ میکنند: )چرا دروغ هیچوقت این حس خوب را تو مساجد خودمون نداشتم، ما حتی به مساجدمون رسیدگی نمیکنیم و در بیشتر موارد فقط برای مراسم مرتبط با خاکسپاری و ... به مسجد میریم. امروز تو این کلیسا آرامشی داشتم که هیچوقت نداشتم: )اسقف اعظم نیز در آخر با نگاهایش از پشت پنجره اتاقش بدرقه امون کرد ....

شهر تو را نفس میکشد

چه کسی میداند تنها دلیل این پرسه های وقت و بی وقت، لبخندها و گریه ها،تنها بهونه ای هستند برای دوباره دیدنت!!!مثل گمشده ای تو کوچه پس کوچه های شهر میگردم شاید عطر آشنایی به مشامم بخورد ... چه کسی میداند ماه را دیدم و دیوانه تو شدم!

تو که باشی همه چی خوبه ...

گاهی حس میکنم نفسهام مال خودم نیست...

شوق بودنت ...یه لحظه دیدنت

زندگی برام آسون میکنه...

احساس قدم زدن با تو زیر بارون..بدون چتر...توی رویاهام

چه احساس خوبیه....

با هر قطره بارون دعایی از عشق میخوانم

دعایی از شکر...

ابرها به حرمت غم هایت میبارند...تا که چشمانت بارونی نشه

آری آنها بجایت میبارند....تو شاد میشوی و من غرق شوق

بارونی میشوم وقتی نگاه غمگینت را میبینم....

من میبارم تو بخند...

پی نوشت:خسته ام از تکرار نبودن هایت....

سرگذشت آدمها

قرار بود یک روز گلچینی از فیلمهای دوربین نصب شده تو کافه اشون را برام بیاره ، هر روز از ماجراهایی که اتفاق میفتاد برام میگفت ، از پسری که صبح با یه دختر میرفت کافه و میگفت این نامزدمِ، ظهر با یکی دیگه ، شب هم با یکی دیگه :| و فرداش کلا یه سری جدید را جایگزین میکرد:|
یا از اون دختره که میگفت هر روز میاد  کافه ولی وقتی میاد با وقتی که میره ظاهری کلی فرق میکنه !!!
قرار بود فیلم هاش را بیاره تا حرفهاشو باور کنم اما برای همیشه رفت و نشد که حتی یک بار هم برم کافه اش!!!


+اینم رشته بود ما انتخاب کردیم و رفتیم!!! :| منم باید یه کافه بزنم و تو سرگذشت آدمها فضولی کنم :))) با اینکه هیچوقت دوست ندارم از هیچ ادمی بپرسم که داستان زندگیت چیه یا اگه بپرسم هم فقط یک بار میگم و دلش خواست میگه و نخواستم که هیچ دیگه هیچوقت یادآوریش نمیکنم .. اما جذابترین داستان ها برای من سرگذشت آدمهاست ،گاهی دلم میخواد برم یه گوشه مترو بشینم و با آدمها حرف بزنم البته بیشتر دلم میخواد شنونده باشم ،داستان زندگی آدمها منبع غنی تجربه و راه و روش زندگی :)

مینا خانوم ...

مینا خانوم، زن همسایه آدم خوشبختی است! مینا خانوم هیچ کاری نمیکند یک گوشه مینشیند و همسرش بعد از اینکه از سر کار می آید برای مینا خانوم غذا میپزد، خانه را جارو میکشد،به نظافت بچه ها رسیدگی میکند و دست آخر مینا خانوم را میبرد گردش تا خستگی اش رفع شود!!!مینا خانوم زن خوشبختی است، چون هرجا میرود انقدر خوب آه و ناله میکند که همه باورشان شود از صبح سخت مشغول کار بوده است در حالیکه فقط روبروی تلویزیون نشسته و سریال کره ای تماشا کرده و هعی تنقلات خورده و توانسته رکورد سنگین وزن ترین زن جهان را بشکند!خلاصه آنکه مینا خانوم زن خوشبختی است چون هر لحظه هر آنچه اراده کند محیا میشود و تا بحال ندیده ام ذره ای به خودش زحمت بدهد.،حتی بچه اش را دیگران بزرگ کردند و مینا خانوم فقط زحمت کشیدند و هر روز گفتند وای بچم یکی بهش برسه من نمیتونم خستم!!!شما هم از این دست مینا خانوم ها دور و برتان دارید؟؟؟

+ چرا آدمها هرچی تنبلتر و کم هوش تر و بی هنر تر هستند، در عوض خوش شانس تر هستند و کلا دنیا به کتمشون میچرخه؟!!!

شاخک احساساتش را قلقلک نده

خانم ها وقتی وارد یه اتاق میشوند تمام فضای اتاق را پر میکنند ،در واقع بخشی از اتاق را حضور فیزیکیشان اشغال میکند و بخش دیگر را فرکانس احساساتشان!

و بر عکس آقایون تنها به ابعاد فیزیکیشان فضا را اشغال میکنند!

 

خانوم ها حساسند ،حساسند نسبت به نگاه اطرافیان، حساسند به جلب توجه دیگران نسبت به خودشان،حساسند به کاربرد کلمات و نحوه ادای کلمات،حساسند به میزان مهر و محبتی که دریافت میکنند! !!

 

احساسشان را که قلقلک بدهید،فرکانس حضورشان نوسان میکند و گاهی به ثبات میرسند و گاهی انقدر دچار اغتشاش میشوند که پا به میدان جنگ میگذارند

 

مراقب باشید که به اشتباه شاخک های احساساتشان را تحریک نکنید ... ممکن است وارد جنگی شوید که حتی علتش را نمیدانید!

تو انتخاب دوست دقت کن

زخمها، یه حافظه داخلی خیلی قوی دارند که حتی بعد از التیام هم، هیچ چیز را فراموش نمیکنند!!!

وقتی شانس این رو دارید که برای یک نفر یه رفیق خوب و قابل اعتماد باشید، وقتی مثل عزیزترین کسش باهات رفتار میکنه، خیلی مواظب باش که اعتمادش رو متزلزل نکنی،چون اونوقت دیگه محاله باهات همون آدم سابق بشه و بودنش کنارت عذابت میده!

 

وقتی نسبت بهت بی اعتماد بشه، کم کم ازت متنفر میشه بخاطر تمام روزها و ساعتها و ثانیه هایی که صرف تو کرده! و کم کم سایه ات را هم با تیر میزند ...

 

هرکسی لیاقت دوستی نداره ... باور کن

خدایا برای زندگیم دیگه نمیخوام بجنگم

از تکرار متنفرم، سکوت کردم تا حرفی نزنند تا یادشان برود، تا از خاطرشان پاک شود آن سوال کلیشه ای لعنتی رو، همان سوال که تو دلش هزارتا سوال دیگه جا داده و کافیه حرفی بزنم تا بی رحمانه بسمتم هجوم بیاورند،سکوت میکنم دائم زیر لب به خودم و شانسم و انتخاب هام بد و بیراه میگم، اشکهامو پنهان میکنم تا کسی نفهمه چقدر حالم خرابه، چشم میدوزم به آسمانش و میگم بازم شکر ولی به بزرگیت قسم تمومش کن دیگه توانش رو ندارم! یهو دیدی کم آوردم و ... اما انگار سکوتم افاقه نکرد، سوال ها شروع شد و من ماندم و جوابی که نمیدانستم چیست؟ !! چه جواب بدم چه جواب ندم نگاه های سرزنش بار و تحقر آمیز و زبان کنایه اندازشان بدرقه ام میکنند!!فقط میگم تمامش کنید و فقط دیگر هیچ نپرسید! !با هم پچ پچ میکنند و دنبال جواب میگردند شروع میکنند به تحلیل و ارائه نظرات فیلسوفانه، با نگاه ملتمسانه میخوام که هیچ حرفی نزنند، خودم میدانم و یاد گرفته ام برای داشتن کوچکترین چیزها باید سختی های زیادی بکشم و باید خیلی چیزهای دیگه رو از دست بدم و باید بارها و بارها بشکنم.. ... میخندم، از همان خنده هایی که درد دارند میگم نهایتا دست از همه چی میکشم و تسلیم میشم به همین راحتی دیگه بحث کردن ندارد ...

چتر خوش باوری ...

شبیه مرگ یک رویا، آخرین برگه شانسی که سوخت میشود،دیگر چشمانش تاب گریه ندارند،قلبش خون میبارد،برای تمام برگ های برنده ای که تو دستهایش مچاله شدند،برای تمام راه هایی که رفت و بیراهه بودند،چتر خوش باوری هایت را بذار کنار، بارانی نخواهد بارید، چشمانت ابرهای بارداری هستند که هوس باریدن دارند اما هیچ صاعقه ای دیگر افاقه نمیکند ،این ابر بغض هایش را جمع میکند تا روزی شهری را به زیر آب فرو ببرد، چتر خوش خیالی ات را بذار کنار ...