.......

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من

کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه

۳۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

کجایی رفیق...

من از شنیدن

" دستگاه مشترک مورد نظر خاموش است "

میترسم.

بذارید من هیچی نگم ....

سکانس اول :
روبروم نشسته وبا صدای بلند با خانوم مسنی که روی صندلیهای ردیف بغلی نشسته حرف میزنه، با هیجان خیلی زیادی میگه :
"من یه دختر دهه هفتادی میشناسم، متولد75 هستش ، یعنی آخر 75 بدنیا اومده ، اسفند، یعنی آخرای اسفند 75 بدنیا اومده ، انگار متولد76 دیگه فرقی نداره ، روز اخر اسفند 75 همون متولد 76 میشه دیگه ، یعنی اینو میخوام بگما ، متولد 75 اما با 76 هیچ فرقی نداره، منظورمو متوجه میشید چی میخوام بگم؟؟؟"
 و پیرزن بیچاره با قیافه کاملا پوکر فیس بهش نگاه میکنه:|
 و من که میزنم زیر خنده و میگم خانوم مبحث خیلی  سنگینی داشتید تحلیل میکردید:))) فقط نمیدونم چرا ناراحت شد پا شد رفت :|


سکانس دوم :

 کمی اونطرف تر داره با گوشی حرف میزنه ، صداش میاد ،برمیگردم نگاش میکنم یه پسر حدود 27-28 ساله
 
" آره عزیزم بخدا راست میگم ، همین الان از دَر رد شدم ، دارم میرم سمت تاکسی ها ، هوا هم آفتابیه ، الان رسیدم به پله ها ، نه به خدا دروغم چیه ، چرا باور نمیکنی ایستگاه صادقیه ام؟؟ گوشی بدم به یه نفر تا باهاش حرف بزنی مطمئن بشی ؟ هااان؟؟ الان از پله ها رفتم بالا چند تا تاکسی زرد سمت راستم وایستادن ، آره عزیزم چرا دروغ بگم؟؟"
 
 و من :| آخه خواهر من خب چرا انقدر شکاکی ، اینطوری کنی که این طفلک سر به بیابان میذاره ، بعد میذاره میره ، میشینی یک سال آبغوره میگیری :|


سکانس سوم :
 
من در حال نصیحت کردن ، " بشین درستو بخون ، از کی به من قول دادی همین چند تا فرمول فسقلی رو حفظ کنی ؟ "
 یه لبخند میزنه میگه بابا ولم کن بیا اینجا ببین چه فکرایی دارم ، تلگرامشو باز میکنه  و توضیح میده ، میخوام یه کانال بزنم ، بعد مِمبِر (همان عضو)  بگیرم ، بعد حساب کردم ماهی 500 هزار دستمو میگیره ، فعلا برای من کافیه نه ؟؟
دیگه هیچی منم دست از نصیحت کشیدم و باهم پرداختیم به  تجزیه و تحلیل راه های پول در آوردن :|

علاقه میباره

من رو به بابا

-منُ دوست داری؟

 مادر جان با صدای بلند : خیـــــــــــــــــــــــر

 - با پدر جان بودم :|

 مادرجان : من و بابات نداریم که ، احساسمون مشترکِ

من :|

پدرجان :))))

ما که خدا نیستیم

همیشه حرف زدن خیلی ساده تر از عمل کردن هست!ما آدمها خیلی خوب بلدیم درباره رفتار و زندگی دیگران نظر بدیم و بهشون تذکر بدیم، مثلا میبینیم یه آدم معروف و سرشناسی بیش از حد دارد محبوب میشود، این است که سعی میکنیم با رفتارهای کاملا منطقیمان وی را در راه طی کردن پله های ترقی و مشهوریت یاری نماییم، و این کار را با استناد به جمله ای معروف از حکیمی معروف تر انجام میدهیم! میگویید کدام حکیم و کدام جمله؟!حکیم بزرگوار لقمان عزیز که فرمودند "ادب از که آموختی از بی ادبان"که البته باید بگم که ورژن به روز تر این جمله میشه "چه شد که معروف و مشهور شدی؟ به لطف الفاظ گوش نواز و بنده نواز دوستان و هواداران "

 

میخوام اینو بگم ما بلدیم بیست و چهار ساعته زیر پیج های آدمهای معروف و سرشناس حرفهای رکیک بزنیم،بلدیم ادب و شیوه زندگی صحیح را با حرفهای بس حکیمانه امان بهشان گوشزد کنیم، حتی خیلی خوب بلدیم برای دیگران تصمیم بگیریم چه بپوشند و چه نپوشند، چه بخورند و چه نخورند، کجا بروند و کجا نروند،خب میدانید نیست که ما خدا هستیم در این موارد، از این جهت جلب رضایت ما لازم و واجب است، حتی مستحب هم نیستااا فقط واجب!

 

پس دیگر فکرهای بد نکنید، نیمه پر لیوان را ببینیم،ما خداییم و ما هستیم که تعیین میکنیم کی خوبه کی بد!

 

و بهمین دلیل است که دقیقا دائما پا و دست و چشم و گوش و دماغمان در زندگی دیگران میچرخد و جولون میدهد تا بزورر آدمها را به راه راست هدایت کنیم، و قطعا حکمی مکتوب و مهر و موم شده از خدا به همراه داریم که بیان کننده این است که، حرف من بر روی زمین، حرف همین بنده ام است! !!

 

دیگر حای بحث و شک و شبه ای میماند؟!!!

 

+بیاید بجای سرک کشیدن و حسادت به زندگی دیگران، کمی به خودمان و زندگی خودمان سرک بکشیم، بیاییم کمبودهای خودمان را ببینیم و خودمان را اصلاح کنیم، مطمئن باشید وقتی خوبی کنید، کائنات نیز پاسخ خوبیتان را میدهند،بیایید بجای حرف زدن عمل کنیم

تَکِ قلب






بازی حکم ، یکی از بازی های جالب و آموزنده است! بازی که بستگی به این داره که چقدر شانست خوب باشه تا دَستی که بهت میفته خوب باشه، اما همه ماجرا همین نیست گاهی شاید دستت خالی از هر ورق سَر و خال حکم باشه ، اما با مدیریت و تیز هوشی و فریب رقیب میتونی تمام خالهای برترش رو سوخت کنی و بازی رو به نفع خودت تمام کنی ، در واقع تو بازی خیلی مهمه هم تیمیت چقدر باهات همراه باشه وچقدر درکنار تو خوب بازی کنه ، اونوقت حتی میشه با افتضاح ترین دست ها هم برنده بازی بود!
زندگی هم همینه گاهی نباید تنها عامل پیروزی را بر مبنای تعداد ورقهای خال که دستمونه ، بدانیم ، باید یادبگیریم چطور از فرصت ها و ورق هایی که دستمونه درست استفاده کنیم! برگ برنده ما هوش و مدیریت ماست! استفاده درست از فرصت ها عامل پیروزی ما است.

متهم ردیف اول

در آخرین دادگاه

               نگاه های سردت

 

                دلم را محکوم کرد

 

                 "به تــــنهــــایــــــی"

 

                    تبعیدگاهی ابدی

برای بیقراری هایم

عشق اول

عشق اول یک دختر بودن، بهترین حس دنیاست! یه دختر هیچگاه فراموش نمیکند اولین قرار عاشقانه اش را، حرفهایش را، تک تک خیابانهایی را که باهم قدم زده اند، عطر مخصوصش را،موسیقی مورد علاقه اش را،حتی نفس کشیدنهایش را.عشق اول یه دختر بودن یعنی مالک قلب و ذهن دختر شده ای ،امنترین حریم دنیا! مالک پاک ترین احساس دنیا! از دختری که عاشق شده است باید ترسید، چون تا ابد با هر بار رد شدن از همان خیابان های قدیمی، شنیدن همان موسیقی آشنا و نفس کشیدن عطری که هوا رو پر کرده دوباره عاشق میشود . عشق اولِ یه دختر بودن، بهترین حس دنیاست

انقدری که من مصاحبه کاری رفتم ، توانایی نوشتن کتابی تحت عنوان " چگونه خود را برای مصاحبه آماده کنیم "، یا " چگونه مصاحبه خوبی داشته باشیم" یا " چگونه نظر کارفرمایان را جلب کنیم "  در خودم میبینم :|

بیایید از من حمایت کنید تا راه رستگاری را با ریز نکات تستی که تو هیچ کلاس کنکوری بهتان نمیگویند ، را نشان بدهم :)))

 

+واقعا چطور یه جوان 24 ساله میتواند تخصص  کامل در چندین زمینه داشته باشه اونم با حداقل 5 سال سابقه کار مفید! و صد البته مدرک دانشگاهی ارشد به بالا:|

دختر

 کنارم نشسته بود و هعی بر میگشت و دخترش رو نگاه میکرد ، گفتم میخواید جامُ با دخترتون عوض کنم؟ کنارتون بشینه؟ گفت نه ، از قدیم گفتند دوری و دوستی ! گفتم نه در ارتباط با  رابطه مادر و فرزند :) یه نفس عمیق کشید برگشت سمتم و گفت چه زندگیِ، داره زندگی  خودش رو بخاطر ما خراب میکنه، هر بار دعوا داریم و میگه دست بر نمیداره ازمون ، در حالی که برادرش گذاشته رفته اصلا عین خیالش نیست تو چه سختی داریم دست و پا میزنیم اما این دختر ... عمر و جوانیش رو داره پای من و پدرش میذاره ، غم تو صورتش موج میزد ، ادامه میده تمام آرزوم اینه که این دختر خوشبخت بشه از زندگی کنار ما که رنگ شادی رو ندید دعا کن کسی پیدا بشه که بتونه لبخند و شادی واقعی رو بهش هدیه کنه...


تمام مسیر با خودم صد بار گفتم :" دختر با وفاتر از پسرِ"


+نظرم رو پاک کردم :))

برای رسیدن به تو

فاصله ها را در هم میشکنم