.......

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من

کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه

با دستهای پینه بسته و لباس های  پاره و کثیف  ویه جفت کتونی شیک زرد رنگ پاشه ، یه بچه شش هفت ساله هم همراشه با  صورت چرک و لباسای خاکی ، تند تند از نایلون همراش یه بسته فال در میاره فال هایی که پاکتهاش همه پاره و آب خورده هستن، پسر بچه رو میفرسته تا بین واگن ها بچرخه و فال بفروشه خودش تکیه میده به شیشه کنار در و آروم میشینه و نگاهشو به بیرون میدوزه ، نمیدونم چقدر تو زندگیش آرامش داشته  اما یقینا این زندگی نبوده که دنبالش بوده ، شاید حالال تنها آرزوی اون داشتن مقدار کمی پوله که فقط بتونه همون روز  گشنه سر به بالش نذاره ، پسر بچه بر میگرده بدون اینکه فالی فروخته باشه  ، دست همو میگیرن و  پیاده میشن و بچه نجوا کنان میگه  دلم  لباس نو میخواد ....

چقدر درگیر خودمونیم و به فکر خودمون ....

  • سکوتـــــــ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی