.......

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من

کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه

از بچگی به جز اسم اصلی و رسیمم که تو صفحه اول شناسنامه جهت احراز هویت ثبت شده ، اسامی و القاب متفاوتی داشتم و دارم و این القاب خیلی بیشتر از اسم اصلیم مورد توجه قرار میگیرند ...:|
از همان طفولیت به خواست برادر اسم مستعار یا دوممان شد مژگان ، پدر گرامی که علاقه شدیدی به بُزغاله احتمالا داشتند در 90% موارد بنده را باالقابی چون " بزغاله کوچولو"، "بزغاله ی بابا" و... صدا مینمودند...
دوست پدر که اتفاقا خیلی هم بنده را دوست میداشتند و احتمالا با دیدن چهره مبارک بنده یادِ "زی زی گولو " می افتادند هر بار که میخواستند صدام کنند بلند فریاد میزدند "زیییییییییی زییییییییییییی گووووولوووووووووو" :|
گذشت و راهی مدرسه شدم و خوش حال از اینکه قدم به وادی علم وفرهنگ گذاشتم بسی مسرور بودم:)) اما دیری نگذشت که همان سال اول از سوی همکلاسی های محترمه به "بی دندون" معروف شدم:|و در ذهن اکثر بچه های گُل "بی دندون" بودن نوع دیگر از "دراکولا" بودن است و در نتیجه عده ای "دراکولا " را هم اضافه نمودند به القاب بنده:|
چند سال گذشت و دوران راهنمایی فرا رسید، خواهر یکی از دوستان امده بود دنبالش تا ببرش خونه و تا چشمش به من افتاد با لحنی خیلی ملوسانه ای فرمودند : واااااااااااااای چه "پیشی  نازی " :| و اینگونه بود که پیشی نیز به افتخاراتمون اضافه شد:|
و دوران دبیرستان فرا رسید ... همان روزها بود که به خاطر شیطنت زیادم سر کلاسها یکی از معلمین خیلی شیک و مجلسی به من لقب " مارمولک" را داد و هرجلسه با یاد آوری این موضوع آن هم با لحن بسار جدی به این صورت : "تو یک مارمولکی  هستی که نگو.." و انوقت تمام کارهای دیگران را نیز گردن من مینداخت و از کلاس اخراجم میکرد:| و بچه ها که در جریان بیگناهی بنده بودند با حالت شوخی و اذیت کردن من ، به محض دیدن من میگفتن " چطوری مارمولک":|
گذشت و وارد دانشگاه شدم و از سوی دوستانِ هم دانشگاهی به القابی چون "وروجک"، "ویتامین من" ، "هویج ِ من" و "فاطی کماندو" منصوب شدم :|
گذشت و دیگر لقب جدیدی نگرفتیم تا اینکه  "عمه" شدم و به مقام "عمه " بودن منصوب شدم :)))
و از طرف هرکدوم از برادرزاده ها به یه شخصیت تشبیه شدم و با همان لقب صدام میکنند ، این القاب شامله : "مووووووووووش" و "میگ میگ " میباشند:| :)))
 واینگونه بود که برای خودم یه پا سلطان القاب شدم :)))

+اینم بگم تغییرات اسم من به همینا ختم نمیشه مثلا همین اسم " مژگان" سیر نزولی داشته برای خودش به این صورت:
مژگان
مجگان
مژی
مجی
مُج
مُج مُجی
ج

ینی این اخریه خودمو داغون کردا :))))

پی نوشت: عرضم به خدمتتون دو مورد از القابمون از قلم افتاده بود گفتم بیام اضافه کنم تو گنجینه خاطراتم بمونه:))
"اسکلت" و "سُکی" :| این دومورد رو هم دو دوست بسیار عزیز بهم میگن  :)))

فکر کنم دیگه تموم شد :))))

  • سکوتـــــــ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی