.......

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من

کلمات کلیدی
پیوندهای روزانه

اپیزود اول:

قهوه تلخ  ، سیگار برگ ،‌ سیب زمینی سرخ شده ، ذرت مکزیکی ، گوجه سبز ، جیک جیک گنجشکها ،‌صدای بارون ، قدم زدن در امتداد خیابان طویل و باریک ، لواشک ،‌ رقص ‌، موسیقی ، بستنی سنتی ،‌ جوجه کباب ،‌ خنده های تو ،‌نگاه شر وشیطونت ، بوسیدن بچه های کوچولو ،‌ تنهایی ،‌سکوت ،‌ آرامش  ، ....

هیچکدام  دیگر نمیتوانند جای خالی نبودنهایت را پر کنند...

 

 اپیزد دوم:

 

من در حال قدم زدن در پیاده رو

بوق بوووق  وی‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ

 من :|(آیکون جا خالی دادن و عین مرغ پریدن به سوی دیگر)

دو دقیقه بعد  

وییژژژژژژژژژژژژژژژژژ

ویژژژژژژژژژژژژژژژژ (دیگه بوق هم نمیزنند)

 

عبور ماشین ها  از پیاده رو ندیده بودیم که به حول قوه الهی  دیدیم و در این راه داشتیم به درجه شهادت نائل میگشتیم ، فقط نمیدانم باید یک جفت شاخ رو  سرم سبز بشه  و تعجب کنم  یا گفتن : " اینجا ایران است" کفایت میکند؟

 

 اپیزد سوم:

 

کلاغ به صندلی تکیه داده و از شیشه جلوی اتوبوس به مسیر بی آب و علف چشم دوخته ، ایستگاه اول میرسیم تعدادی از مسافرها پیاده میشوند. چند متر جلوتر خانومی با مانتوی سبز و چسبان  و ساپورت سبز  و نازک و چسبانتر و آرایشی که  هر لحظه امکان چکه کردن ر‍ژ لب  رو افزایش میده ، به همراه  پسر بچه 5 ، 6 ساله ای ایستاده ، راننده پایش را روی پدال گاز فشار میدهد  اما چشمانش را جا گذاشته کمی عقب تر درست همان نقطه که اون خانوم ایستاده،‌ با دوستانش  میزنند زیر خنده ، کمی جلوتر پایش روی پدال ترمز میلرزد و فشار میدهد اتوبوس متوقف می شود،  دوستش بدو بدو میرود با صدای بلند داد میزند : خانوم بیا سوار شو... بدو بدو سوار میشود و راننده که تمام مسیر  چشمانش  به آخرین صندلی اتوبوس خیره میماند و نقشه هایی که  با دوستانش برایش کشیده اند ، ترسی ندارند با صدای تقریبا بلند حرف میزنند و میخندند

-        میخوای من برم پیشش تنها نباشه ؟

-        من خسته شدم بذار برم باهاش حرف بزنم

-        کلک نکنه قصد داری ازش کرایه نگیری وب ه جای کرایه ....

-        عجب.....

 صدای قهقه هاشون تو فضا پخش میشه

کلاغ آماده میشه از اتوبوس خارج بشه ، اما تمام مسیر فکرش کمی عقبتر جا مانده درست روی همان صندلی آخر  و  روی  همان دختر سبز پوش ...

  • سکوتـــــــ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی